هی تلخ می شود ته فنجان نگاه تو

در گیر و دار عصر خیابان نگاه تو

هی چرخ می زند پی آن فال لعنتی

تعبیر می شود وسط آن نگاه تو

عکس درون فال به اندوه می رسد

تصویر او که رفت میان نگاه تو

در انعکاس نور نئون های لعنتی

هی غرق می شود ته فنجان نگاه تو

طعم غلیظ قهوه آخر گرفته است

تلخ و سیاه ٬ خسته و بی جان نگاه تو

پا می شوی که رد شوی از ازدهام شهر

در پیچ و تاب گنگ خیابان نگاه تو

هی می رود به سمت همان خاطرات خوب

آن لحظه ها که حک شده در آن نگاه تو

اینکه تو مانده ای و چراهای بی جواب

او رد شده است ساده و آسان نگاه تو

جا مانده در حوالی آن اتفاق تلخ

جا مانده در نگاه خیابان نگاه تو

رد می شوی و باز دلت شور می زند

یعنی دوباره او ، تو و باران ، نگاه تو

یک بوق ممتد و همه حجم خاطرات

می رفت رو به نقطه پایان نگاه تو
9 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/06/17 - 12:19
دیدگاه
scottadkins

چرا اینهمه ناراحتی عزیز{-134-}

1392/07/17 - 10:53
NILOoofar

{-167-}

1392/07/24 - 09:39